فرهنگ و تغییرات مفهمو می آن در بستر تاریخ.
واژه « فرهنگ » در زبان فارسی از واژه های بسیار کهنی است که نه تنها در نخستین متن های نثر فارسی دری ، بلکه در نوشته های بازمانده از زبان پهلوی نیز فراوان یافت می شود و همچنین از مصدر آن ( فرهیختن ) جدا کردهای گوناگون داریم ، ونیز ترکیب های گوناگون با خود واژه فرهنگ ، فرهیختن به معنای ادب و علم و هر آنچه در رده ی شایستگی های اخلاقی و هنروری جای دارد می باشد. به همین دلیل ، واژه ی « فرهنگستان » در متن های پهلوی به معنای آموزشگاه به کار رفته است. در واژه نامه های عربی به فارسی نیز همه جا « ادب » عربی را « فرهنگ » و « مودب » را در فرهنگ آموزی و « متأدب » را « فرهنگ آموزنده » معنی کرده اند. در قابوسنامه ، از ادبیات قرن پنجم ، واژه فرهنگ مترادف با هنر و به معنی « آموختن » و« به کاربستن » آمده است.
فرهنگ از آن دسته واژه هایی است که دستخوش دگرگونی معنایی زیادی شده است ، زیرا آن گونه که از آثار زبان فارسی میانه و نو بر می آید تا انقلاب مشرو طه معانی فراوانی از قبیل هنر ، مهارت ، شرف ، شخصیت ، شکوه ، شایستگی داشته است ، اما از انقلاب مشروطه به بعد سبب پیدایی دانشگاه و بر پایی رشته های مختلف علمی از جمله جامعه شناسی ، بارها ی معنایی دیگری نیز بر این واژه افزوده شده است از جمله مفهوم واژی « آیین » به معنی عادات و رسمم ملی مردم است.